شازده کوچولو...


پاییزانه

شعر و ادبیات

امروز مي خوام بخشي از كتاب شازده كوچولو - نوشته آنتوان دو سنت اگزو پري رو براي شما بذارم:

«.....بايد از هر كسي چيزي را توقع داشت كه ازش ساخته باشد. قدرت بايد پيش از هر چيز به عقل متكي باشد. اگر تو به ملتت فرمان بدهي كه بروند خودشان را بيندازند تو دريا انقلاب مي كنند. حق داريم توقع اطلاعت داشته باشيم چون اوامرمان عاقلانه است.

شازده كوچولو كه هيچ وقت چيزي را كه پرسيده بود فراموش نمي كرد گفت: غروب آفتاب من چي؟

پادشاه پاسخ داد: تو هم به غروب آفتابت مي رسي. امريه اش را صادر مي كنيم. منتها با شم حكمراني مان منتظريم زمينه اش فراهم شود.

شازده كوچولو پرسيد: كي فراهم مي شود؟

پادشاه بعد از آن كه تقويم كت و كلفتي را نگاه كرد جواب داد:

-هوم! هوم! حدود ... حدود... غروب. حدود ساعت هفت و چهل دقيقه... و آن وقت تو با چشم هاي خودت مي بيني كه چه طور فرمان ما اجرا مي شود!....»

توصيه مي كنم حتما اين كتاب را بخوونيد....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:26 توسط راضیه سادات پیام| |


Power By: LoxBlog.Com